معنی کمپانی نفتی فرانسوی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
نفتی. [ن َ] (ص نسبی) منسوب به نفت. مربوط به نفت. رجوع به نفت شود. || نفت فروش. که نفت به مردم فروشد. || وسیله ٔ نفت سوز. ابزار گرم کردن و روشن کردن که با نفت کار کند: چراغ نفتی، بخاری نفتی، آبگرم کن نفتی. || نفت دار. نفت خیز.
- مناطق نفتی، جاهائی که در آن نفت استخراج کنند.
کمپانی
کمپانی. [ک ُ] (فرانسوی یا انگلیسی، اِ) شرکت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).شرکت تجارتی. (فرهنگ فارسی معین). || در تداول فارسی زبانان، صاحب و رئیس شرکت. (فرهنگ فارسی معین). || در تداول عوام فارسی زبان، سخت متمول. عظیم دارا: مگر من کمپانیم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پولدار. ثروتمند. (فرهنگ فارسی معین).
کمپانی باشی
کمپانی باشی. [ک ُ] (اِ مرکب) رئیس کمپانی. مدیر شرکت. (فرهنگ فارسی معین): دیشب آمده اند در خانه ٔ کمپانی باشی سر خودش و سر پسر و یک کنیزش را بریده اند. (امیر ارسلان، از فرهنگ فارسی معین).
نفتی شدن
نفتی شدن. [ن َ ش ُ دَ] (مص مرکب) به نفت آلوده گشتن. بوی نفت گرفتن.
چراغ نفتی
چراغ نفتی. [چ َ / چ ِن َ] (اِ مرکب) چراغ نفت. چراغی که روغن سوخت آن نفت باشد. چراغی که با نفت سوزد. مقابل چراغ برق. لامپانفتی. چراغی که دارای لامپ و فتیله و جای نفت است.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به نفت: مربوط به نفت: مواد نفتی، برنگ نفت سیاه تیره، آنچه با نفت روشن شود بخاری نفتی چراغ نفتی، نفت فروش، (اسم) قسمی انگور اعلا که در قزوین بعمل آید.
کمپانی
شرکت تجاری
کمپانی باشی
هنبازه سالار (اسم) رئیس کمپانی مدیر شرکت: (دیشب آمده اند در خانه کمپانی باشی و سر خود و سرپسر و یک کنیزش را بریده اند)
فرهنگ معین
شرکتی که برای تجارت یا صن عت تشکیل شود، اشخاصی که با وجود شراکت در سرمایه نام آنان در عنوان بنگاه درج نمی شود. (فره). [خوانش: (کُ) [فر.] (اِ.)]
فرهنگ عمید
شرکت بزرگ دارای فعالیتهای تولیدی، خدماتی، یا مالی وسیع،
مترادف و متضاد زبان فارسی
شرکت، کارتل، کنسرسیوم، پولدار، سرمایهدار، غنی
فارسی به ایتالیایی
petrolifero
معادل ابجد
1070